داستان واقعی

جاده مرگ

جاده مرگ
(سه شنبه ۱۸ خرداد ۱۳۹۵) ۱۲:۵۱

عقربه های ساعت در تلاطم بودند و زن مدام چشمش به ساعت بود آخر قرار بود امروز دو ساعت زودتر به منزل برود و پسر 4 ساله اش را از مهد کودک تحویل بگیرد. حول و حوش ساعت 2:30 بعد از ظهر بود که به مهد پسرش رسید و سپس روانه منزل شد .

 با کمک همسرش تمام وسایلشان را در صندوق عقب ماشین 'گذاشتند و سرخوش از اینکه از تعطیلات چهار روزه عید غدیر می خواهند استفاده بهینه نمایند به همراه دختر 16 ساله و پسر 4 ساله اشان روانه جاده شدند . ترافیک مدخلهای خروجی تهران کمی باعث کلافگی و آزردگی خاطرشان گردید . ولی وقتی کاملاً از تهران خارج شدند تردد در مسیر بهتر شده بود . مرد با سرعت 120 به بالا طول جاده را می پیمود تا زود تر به مقصد برسند آخر راه درازی را در پیش داشتند . حوالی ساعت 10 شب مادر زن با او تماس گرفت و سفارش نمود که چون راه طولانی است حتماً شب را در اصفهان استراحت نموده و دوباره حرکت نمایند . زن به مادرش گفت اگر خسته شدند حتماً این کار را می کنند ولی زن و  مرد هر دو به این نتیجه رسیدند که توقف ننمایند و بقیه مسیر راطی نمایند . زن در طول راه دلشوره عجیبی گرفته بود و بیشتر گریه می کرد و خودش هم نمی دانست علت گریه اش چیست ، مرد هم حال عجیبی داشت و مدام با صدای بلند قرآن می خواند در طول راه هم فقط یکبار برای بجا آوردن نماز مغرب و عشا اطراق نمودند و حتی شام هم نخوردند و به مقداری تنقلات بسنده نمودند. زن بر اثر خستگی از کار اداره و نشستن در ماشین خوابش برده بود فرزندان او هم هرکدام در سویی از عقب ماشین سر بر بالین گذرداه بودند خیالش از بابت همسرش راحت بود چون بارها و بارها به او مسافرت رفته و اکثر مسافرتهایشان را در طول شب در جاده بودند . دمادم صبح حوالی ساعت 4 صبح در یک کیلومتری دروازه قرآن شهر شیراز و در جلوی پاسگاه پلیس راه ناگهان یک پژو 206 آلبالویی با سرعت سرسام آوری به قسمت بار یک تریلی برخورد نمود . گویی مرد برای لحظه ای خوابش برده بود ولی متأسفانه خوابش ابدی شد . زن هم براثر قطع نخاع شدید پس از 40 روز بستری شدن در یکی از بیمارستانهای شیراز دارفانی را وداع گفت و دو فرزند دلبند خود را تنها گذاشت . و هر دو آرزوی زیارت دوباره شاهچراغ را که برای ماه عسلشان و شروع زندگی زناشویی و همچنین تجدید خاطرات که در نوزده سال پیش به پابوسش رفته بودند را به گور بردند و به این ترتیب زندگی  متأهلیشان از شیراز شروع و به شیراز هم ختم شد .ای کاش سرعت پایین بود، ای کاش خستگی و خواب آلودگی خود را برطرف نموده بودند ،  ای کاش این تعطیلات نبود و  هزاران ای کاش دیگر تا دو فرزند بدون پدر و مادر نشوند .

                                                                                                                                                                                                                                               منصوره ثروتی

تعداد بازدید : ۱,۹۴۹
ایمیل را وارد کنید
تعداد کاراکتر باقیمانده: 500
نظر خود را وارد کنید