فاصله 34کیلومتری بین شاهرود و خرقان را درمدت حدود می توان طی کرد تا به محل آرامگاه این شیخ عارف در شمال غربی شهرستان شاهرود و در روستای قلعه نوخرقان رسید.محراب این بنا که متعلق به دوره ایلخانی است از جمله مهمترین بخشهای بنای فعلی این آرامگاه محسوب میشود.
شیخ ابوالحسن علی بن جعفر بن سلمان خرقانی عارف بزرگ قرن چهارم و پنجم هجری از چهرههای بسیار درخشان عرفان ایرانی است که در آزاد اندیشی ومردم گرائی جهانی و وسعت نظر انسانی و تفکر والای عرفانی ممتاز و کم نظیر است. گفتار وکردار این عارف کیهانگرای ایرانی که در نیمه دوم قرن چهارم و اوایل قرن پنجم هجری در خرقان قومس « کومش » استان کنونی سمنان می زیسته است در طی گذشت نزدیک به یکهزار سال همواره مورد توجه و دقت و مطالعه و سرمشق عارفان و شاعران ومتفکران و محققان بوده است. وی در سال 351 یا 352 هجری در قصبه خرقان قومساز توابع بسطام متولد شده و در روز سه شنبه دهم محرم (عاشورا) سال 425 هجری در هفتادوسه سالگی در همان قصبه خرقان جهان را بدرود گفته است. مشهور است که علاوه بر همشهری وی یعنی بایزید بسطامی عارف بزرگوار و عالی مرتبه قرن دوم و سوم هجری که شیخ و مقتدای حال جذبه و تفکر او بوده است مانند عارف معروف معاصر خود شیخ ابوسعید ابوالخیرخرقه ارشاد و طریقت از شیخ ابوالعباس احمد بن محمدعبدالکریم قصاب آملی داشته است. در منقولات و حکایات باقی مانده آمده است که شیخ ابوسعید ابوالخیر عارف مشهورو ابوعلی سینا فیلسوف نامی و ناصر خسرو قبادیانی علوی،شاعر و متفکر ایرانی که معاصر شیخ ابوالحسن خرقانی بودهاندبه خرقان رفته و با وی صحبت داشته و مقام معنوی او را ستودهاند. و نیز گفتهاند که سلطان محمود غزنوی پادشاه مقتدربه دیدار شیخ ابوالحسن خرقانی رفته و از وی کسب فیض کرده و نصیحت خواسته است. از شاگردان ممتاز و مشهور شیخ ابوالحسن خرقانی،خواجه عبدالله انصاری عارف قرن پنجم هجری است که سالها در خرقان زیسته و از انفاس پر برکت شیخ ابوالحسن خرقانی کسب فیض و معلومات کرده است. در مورد ارتباط معنوی بایزید بسطامی عارف قرن دوم و سوم هجری با شیخ ابوالحسن خرقانی که از وفات بایزید 234هجری تا تولد شیخ ابوالحسن 351 یا 352 هجری،یکصد و هفده یا هجده سال فاصله است مطالب زیادی در آثار نویسندگان و محققان به ویژه عارفان قرنهای بعد آمده است، که قابل توجه و تأمل میباشد. بدیهی است اینگونه ارتباطات آشکار مؤید بقای روح و استمرار و انتقال هویت و معنویت پنهان از چشم ظاهربین بشری است؛ که فهم ضعیف و محدود ما به ندرت قادر به درک جلوه هایی از آن است.
شیخ فرید الدین عطار نیشابوری عارف بزرگ قرن ششم و هفتم هجری در این باره مینویسد:
آن بحر اندوه، آن راسخ تر از کوه، آن آفتاب الهی، آن آسمان نامتناهی،آن اعجوبه ربانی، قطب وقت ابوالحسن خرقانی، رحمه الله علیه،سلطان سلاطین مشایخ بود و قطب اوتاد و ابدال عالم بود،و پادشاه اهل طریقت و حقیقت بود، و متمکن کوه صفت و متعین و دایم"به دل"در حضور و مشاهده،و به تن در ریاضت و مجاهده بود،و صاحب اسرار حقایق بود و عالی همت و بزرگ مرتبه بود،و در حضرت ِ عزت آشنایی عظیم داشت و در گستاخی کر و فری انبساطی بود چنانک صقت نتوان کرد. نقل است که شیخ بایزید هر سال یک نوبت بهزیارت دهستان شدی به سر ریگ که آنجا قبور شهداست،چون بر خرقان گذر کردی باستادی و نفس برکشیدی،مریدان از وی سئوال کردند که شیخا ما هیچ نمیشنویم؛گفت: آری که از این دیهی دزدان بوی مردی می شنوم،مردی بود نام او علی و کنیت او ابوالحسن؛به درجه از من پیش بود،بار عیال کشد و کشت کند و درخت نشاند. همچنین در مورد توجه و ارتباط متقابلشیخ ابوالحسن خرقانی به بایزید بسطامی ومدد جستن از تربت او شیخ فرید الدین عطار نیشابوری مینویسد: نقل است که شیخ ابوالحسن در ابتدا دوازده سال در خرقان نماز خفتن به جماعت کردی و روی بخاک بایزید نهادی و بسطام آمدی، 3 فرسنگ و باستادیو گفتی بار خدایا از آن خلعت که بایزید را دادهای ابوالحسن را بویی ده و آنگاه باز گشتی،وقت صبح را به خرقان باز آمدی و نماز بامداد به جماعت به خرقان دریافتی بر طهارت وضوی نماز خفتن.
گویند شیخ ابوالحسن خرقانی بر سر در خانقاه خود نوشته بود: « هر کس که در این سرا درآید نانش دهید و از ایمانش مپرسید، چه آنکس که به درگاه باری تعالی به جانی ارزد،البته بر خوان بوالحسن به نانی ارزد.»
جلال الدین محمد بلخی مولوی عارف بزرگ قرن هفتم هجری،در دفتر چهارم مثنوی،نظریه و گفتار شیخ ابوالحسن خرقانی را درباره پیش بینی جزئیات وجود و ظهورخود توسط بایزید بسطامی در یکصد و تقریبا بیست سال چنین سروده است:
هـمچنان آمد که او فرموده بود بوالحسن از مردمان آن را شنود
که: حسن باشد مرید و امتم درس گیرد هر صباح از تربتم
گفت: من هم نیز خوابش دیدهام وز روان شیخ این بشنیدهام
هر صباحی رو نهادی سوی گور ایستادی تا ضحی اندر حضور
یا مثال شیخ پیشش آمدی یا که بی گفتی شکالش حل شدی
تا یکی روزی بیامد با سعود گورها را برف نو پوشیده بود
توی بر تو برفها همچون علم قبه قبه دید و شد جانش بغم
بانگش آمد از حظیره شیخ حی ها انا ادعوک کی تسعی الی
هین بیا این سو، بر آوازم شتاب عالم از برف است روی از من متاب
حال او زآن روز شد خوب و بدید آن عجایـب را که اول میشنید
خواجه عبدالله انصاری "پیر هرات"عارف بزرگ قرن پنجم هجری و گوینده رسائل مقالات و مناجات های خوش آهنگ و دلنشین و سوزناک و سراپا هنر عرفانی از شاگردان و مریدان خاص شیخ ابوالحسن خرقانی بوده است.وی سالها در خرقان بسر برده و در خانقاه خرقاناز محضر پر برکت شیخ ابوالحسن خرقانی کسب فیض کرده تا بهسرحد کمالات معنوی نائل شده است. چنانکه خود گفته است: «مشایخ من در حدیث و علم و شریعت بسیارند. اما پیر من در تصوف و حقیقت شیخ ابوالحسن خرقانی است و اگر او را ندیدمی کجا حقیقت دانستمی»خواجه عبدالله انصاری در مناجات و مقالات خود درباره درک فیض از مکتب شیخ بزرگ خرقان چنین آورده است:
عبدالله مردی بود بیابانی،میرفت به طلب آب زندگانی،ناگاه رسید به شیخ ابوالحسن خرقانی،دید چشمهً آب زندگانی،چندان خورد که از خود گشت فانی، که نه عبدالله ماند و نه شیخ ابوالحسن خرقانی،اگر چیزی میدانی من گنجی بودم نهانی،کلید او شیخ ابوالحسن خرقانی.