نخستین بار این کلمه درباره «ابوهاشم صوفى» (متوفى 150 هجرى) به کار برده شد و برخى آغاز کاربرى این کلمه را از «حسن بصرى» مىدانند. تصوف روشى از اندیشه و عمل است که باطن آن را عرفان و عبادت و مناجات و زهد و رفق تشکیل مىدهد و ظاهرش را آداب خاص عبادى و اوراد و اذکار مخصوص هر فرقه و لباس پوشى و زینت مخصوص و ترک اهتمام به شغلهاى دنیوى و شرکت در جلسات مخصوص، ذکرهاى دسته جمعى خانقاه ها و تبعیت مطلق و سرسپردگى به مرشد و پیر طریقت. این ویژگىها به صورت جامع مشخصههاى تصوف است. گرچه نوع آداب و اذکار و رفتار هر فرقهاى از صوفیه با فرقههاى دیگر متفاوت است.
تاریخ تصوف در سه دوره کلی؛ دوره اول: شکل گیری و تدوین از آغاز تا پایان قرن پنجم و دوره دوم: گسترش عرفان عملی و کمال عرفان نظری و ادبی تا پایان قرن نهم و دوره سوم: رکود و تطور تصوف و عرفان از قرن دهم تا کنون است.
این مکتب اساساً مربوط به اسلام و تشیع نیست و همانگونه که برخی سران این فرقه نیز رسما اعتراف کرده اند، صوفیه اصلاً ربطی به اسلام ندارد بلکه عقایدی است که از عرفانهای مختلف ازجمله عرفان هندی، عرفان بودایی، عرفان مانوی و یا حتی عرفان اسلامی اقتباس شده است. بنابراین فرد صوفی ، با وجود ادعاها و اذکار ، میتواند مسلمان باشد یا نباشد.
تصوف در اسلام به صدها فرقه بزرگ و کوچک تقسیم شده که معمولاً هر فرقه بزرگ به چندین فرقه کوچک منشعب شده است. لذا دهها فرقه صوفى شیعه داریم و دهها فرفه صوفى سنى. معروفترین آن فرقهها عبارتند از: قادریه، نقشبندیه، چَشتیّه، کبرویّه، نعمت اللهى، نوربخشیه، حیدریه، ملاقبیّه و بکتاشیّه. که غیر از (گروه چهارم و هشتم) بقیه در ایران وجود دارند.
تصوف از قرن دوم هجرى در بین مسلمانان آغاز شد که شاید عرفان واقعى اسلام به همراه رهبانیت مسیحىگرى مشترکا موجب پیدایش صوفیه شدند. جمعى از صوفیان بزرگ تاریخ اسلام عبارتند از: ابوهاشم صوفى، سفیان تورى، حسن بصرى، ابراهیم ادهم، فضیل عیاض، معروف کرخى، ذوالنون مصرى، بایزید بسطامى، جنید بغدادى، حسین بن منصور حلاج، ابوالحسن خرقانى، ابوسعید ابوالخیر، باباطاهر همدانى، خواجه عبدالله انصارى، عین القضات همدانى، شیخ احمد جامى، عبدالرحمن جامى، شیخ عبدالقادر گیلانى، شیخ نجم الدین کبرى، شیخ عطا، شیخ شهاب الدین سهروردى، ملاى رومى، صفى الدین اردبیلى و شاه نعمت الله ولى.
از ابتدای شکلگیری تصوف اسلامی، همگام با مردان، زنانی در اقصی نقاط مناطق اسلامی در چارچوب دین و مذهب آمیخته با حُبّ الهی بالیدند و به مقامات و کرامات فراوان دست یافتند. در تذکرهها، از این زنان با سه عنوان زنان عابده، زنان سودایی و زنان شاعره، یاد شده است. سرآمد همۀ آنان رابعه عدویه است که در تصوف به مقامی شامخ نائل گردید. اما ذیل مفهوم بحث برانگیز عقلای مجانین که تاکنون فقط دربارۀ مردان آن گروه سخن گفته شده است، از زنانی رستگار و صاحب فراست نیز نام برده شده است. زنانی که دیدار با آنان برای بزرگانی نظیر ذوالنون مصری، ابراهیم ادهم و فضیل عیاض مایۀ مباهات و تفاخر است. زنانی که همواره در کوه و دشت و شهرهای مختلف، واله و سرگردان بودند و ریاضات بسیار میکشیدند. جامی نیز از آنان به تعبیر زنان عارفهای که به مقام مردان دست یافتهاند، نام میبرد. زنان مسلمان از قرن اول هجری گام در وادی سلوک و معرفت نهاده ، احوال و ریاضات عرفانی را تجربه کرده و به مقامات والا رسیدهاند. بسیاری از آنان صاحب کرامت بوده و شعر نیز میسرودهاند. آنان در بسیاری از شهرهای نواحی اسلامی نظیر بصره، ابلّه، شام، موصل، نیشابور و سایر میزیستهاند.
پرسش این است که آیا زنان مسلمان نیز چون مردان دارای احوالی خاص بودهاند که ایشان را در زمرۀ عقلای مجانین جای دهد؟عقلای مجانین زن کیستند و در کجا میزیستند؟
مجانین العقلای زن
در قرون اولیه اسلام بسیاری زنان از زمرۀ پارسایان و عابدان به شمار می رفتند. ابن جوزی از تعداد زیادی ازین زنان به عنوان «عابدات» یاد می کند و سپس بسته به محل زندگیشان به ذکر احوال ایشان می پردازد. بیشترین این زنان در بصره می زیستند و پس از آن در مناطقی نظیر شام و کوفه و مصر پراکنده بودند. نام بسیاری از آنان مشخص است و عده ای دیگر در پشت غبار زمان به فراموشی سپرده شدند. ابن جوزی این دسته را «مجهولات» می خواند. این زنان، صاحب دانش بودند و بنابر روایات و حکایات، عارفان بزرگی نظیر ذوالنون و ابراهیم ادهم و فضیل عیاض با آنان دیدار و مناظره داشتند و همواره از دیدار با این زنان عارفه به وجه تفاخر و مباهات یاد می کردند. دسته ای از زنان، به درس و تعلیم معارف الهی بسنده کردند و عده ای نیز پا فراتر نهادند و مستی و آمیزش با حدیث عشق الهی را برگزیدند. گروه دوم در اوج احوال عشق به جنون رسیدند که نویسندۀ بزرگی نظیر نیشابوری، کتاب خود را به ذکر نام مردان و زنان این طایفه و شرح دلدادگی و بیان علل بنیادی جنون ایشان اختصاص داد. ابیاتی نیز به این بانوان منسوب است. ابن جوزی از تعداد اندکی از این زنان نام می برد که به جز یک مورد(زهراء والهه) نام سایرین در کتاب نیشابوری ذکر گردیده است.
جامی نیز احوال غریبی از ایشان ذکر می کند. عدم دلبستگی به غیر، ناخشنودی از دنیا، سکر و مستی در شنیدن نام خدا و محبت وی، گریۀ بسیار در فراق حق، نماز و عبادت فراوان، خوراک ناچیز و تحمل مشقات طولانی، ساده زیستی و شاعری، از این جمله است. از نظر نگارنده یکی از برترین ویژگی های اجتماعی این بانوان، دیدار مردان بزرگ با آنهاست. کسانی نظیر سفیان ثوری که به زیارت «اُم حسان» عابده رفته و او را به زنی خواسته است، یا مدح و ثنایی که بایزید بسطامی بر «فطامه نیشابوریه» خوانده است.
در این مقاله از میان زنان عابده و عارفه، به ذکر نام و احوال زنان مجنون و سودازده بسنده می شود. بانوانی نظیر «عوسجه» که تنها در کتاب «عقلاءالمجانین» نیشابوری به نام او اکتفا شده است. بانوی دیگر؛ «سلمونه» است که به جز در کتاب نیشابوری، در نفحات الانس و زنان صوفی و صفه الصفوه، نشانی از او نیست. «میمونه» عاقلۀ مجنونۀ دیگری است که نیشابوری و ابن جوزی شرح مختصری از احوال وی به دست داده اند. «حیونه» نیز از زمرۀ زنان متهجد و عارفی است که تنها نیشابوری به ذکر احوال وی پرداخته است. اما «ریحانه» بانویی است که بیشترین تعداد ابیات سوزناک در میان شعر زنان مجنون در کتاب نیشابوری، به وی اختصاص دارد. او و حدیث جنونش، شهرت فراوان داشته و جامی، سُلمی و ابن جوزی از او نام برده اند. «آسیه» نیز بانوی دیگری است که حالات جنون و شیفتگی در وی دیده می شده و نیشابوری حکایت او را ذکر کرده است. «بَجه» نیز از زنان پرهیزگاری بود که بر طهارت و پاکی دوام داشت، حدیث او را نیشابوری و ابن جوزی از قول برادرش؛ اسماعیل بن سمل بن کهل نقل می کنند. ابن جوزی حدیث «بجه» و «میمونه» را ذیل عنوان «ذکر المصطفیات من عقلاء المجانین المتعبدات الکوفیات» ایراد کرده است. «تحفه» نیز نامش در نفحات الانس و مجانین العقلای نیشابوری آمده است. سلمی از بانویی دیگر به نام «ذکاره» و نیشابوری نیز در حکایتی کوتاه از «مجنونه» نام می برند که در شمار زنان مجنون آن روزگار بودند.«زهراء والهه» بانوی دیگری است که سلمی و جامی به شرح احوال وی پرداخته اند.
1. عوسجه
در کتاب «عقلاء المجانین» نیشابوری که قدیم ترین اثر مستقل دربارۀ جماعت مذکور است، از زنی به نام عوسجه سخن گفته شده است. فردی به نام «محمد بن مبارک صوری» در راه زیارت مکه، با زنی از زنان سودا زده و مجانین که او را «عوسجه» می گفته اند، برخورد می کند. در طی این دیدار، با او گفتگوهایی دارد که متوجه صفای باطن و انوار درونی وی می گردد.
«عوسجه جزو زنان شاعری است که نامش در ردیف عقلای مجانین آمده است. او اهل واسط و مقیم بیت الله الحرام بود.»
ابیاتی نیز از عوسجه ذکر شده است:
ارض بالله صاحــــــــــبها وذر النــاس جانــــــــبا
صــافه الودّ شـــــــــاهدا کنت او کنت غائبـــــــا
به مصاحبت خداوند راضی باش و جانب مردم را رها نما. محبت را با او صاف کن، چه حاضر باشی و چه غایب.
او در عرفان صاحب احوالی خاص بوده و از شیفتگان محبت الهی به شمار می رود.
2. سلمونه
سهل بن سعد از زنی به نام «سلمونه» که از اهالی آبادان بود، یاد می کند و می گوید: در میان ما زنی مجنونه به نام سلمونه بود که در روز نهان می گشت و او را نمی دیدی. هنگام شب بر بالای بام می آمد و فریاد می زد و می گفت: ای سرور و مولای من! عقلم را از من گرفتی و به یاد خودت الفت دادی، از خلق تو نیز می¬هراسم و به ذکر تو مأنوسم. از خلق تو کناره گرفتم و وای بر کسی که خلق تو را رها نکرد.
جامی و سلمی از سلمونه نامی نبرده اند. سهل بن سعد، «سلمونه» را جزو جماعت خود می داند که این نکته نمایانگر ارج و مقام زنان صوفی آن روزگار است. به جز این مورد، تأکیدی بر جنون وی نرفته است و تنها نیشابوری مناجاتی از وی نقل کرده است. سلمونه نیز اهل عزلت و گوشه گیری از خلق بوده و بسیار به مناجات می پرداخته است.
3. میمونه
یکی دیگر از زنان مجانین العقلا، «میمونه» نام دارد. ابراهیم ادهم دربارۀ او می گوید: «در خواب کسی را دیدم که مرا گفت: میمونه در بهشت، همسر توست. سپس گفت:در جستجوی او بودم تا نشانش را در حمص یافتم.او را طلب کردم. گفتند: دیوانه¬ای¬ست که با هیچکس الفتی ندارد. پرسیدم: کجاست؟گفتند: گوسفندانمان را به او سپرده ایم. در جبانه از آنها نگهداری می¬کند. به سوی جبانه رفتم، او را یافتم در حالیکه به نماز ایستاده بود و گرگ و گوسفند، در یک مکان بودند. حیران ایستادم. هنگامی که نمازش به پایان رسید، گفت: یا ابراهیم! قرارگاه ما در بهشت است، نه در این مکان! از زیرکی او تعجب کردم و گفتم: «پاک و منزه است خدا». بر ایمنی گوسفندان مطمئن بودی؟ گفت: آری. گفتم اینگونه که آنها را به گرگها سپرده ای؟ گفت: آنها را به آفریدگارشان سپردم. »
در روایات ابن جوزی نام «میمونه» آمده است. راوی این داستان فضیل عیاض است که از قول عبدالواحد بن زید ماجرا را بازگو می کند. او نیز در طلب دیدار همسر بهشتی خود است که در خواب او را به پارسازنی از اهالی کوفه بشارت می دهند.
میمونه صاحب فراست و کرامت بوده است و مانند سلمونه، به عزلت از خلق پرداخته است.حدیث «توکل» در حکایتی که از وی نقل شد، برجسته و پررنگ است. او در شعر مذکور، به صفای باطنی و فراست قلبی عارف گواهی می دهد.
از اشعار اوست:
قلوب العارفــــین لها عیون تری ما لا یراه الناظـــــــرونا
و ألسنه بسرٍ قَد تُنــــــاجی تُغیــبُ عن کرام الکاتبیــــنا
«دلهای عارفان را چشم هایی است که می بینند آنچه را دیگر نگرندگان نمی بینند. آنان را زبانهایی است که اسرار الهی را نجوا می کنند و از کرام الکاتبین حکایت می کنند.»
4. حیّونه
راشد بن علقمه اهوازی از زنی به نام «حیونه» نام می برد و در احوال او می گوید: «هنگامی که شب می شد، دعا می کرد و می گفت: ای یکتای من! با رسیدن شب مرا از خواندن منع می کنی، در روشنی روز مرا از خودت جدا می کنی. الهی! ایکاش روزت شب بود تا به قرب تو می رسیدم.»
حیونه نیز در طلب قُرب الهی است و در تمنای وصال حق می سوزد. در پس یک روز گرم آفتابی، بیتی از وی نقل می کنند که می گوید:
ان کُنتَ تعلم أننی بکَ والـــــــــه فأصرف سمــوم الشمس عنی سیدی
ای سرورم! اگر میدانستی شیفته و عاشق توام، گرمی سوزندۀ خورشید را از من دور می کردی(همان)
5. ریحانه
طبق روایت جامی؛ «از متعبدات بصره بوده است، در ایام صالح مُرّی رحمه الله تعالی.»
جامی اطلاعات زیادی از او به دست نداده و تنها به این سه بیت شعر که گفته اند بر گریبانش نوشته شده بود، بسنده می کند:
أنتَ اُنسی و هِمّتـــــی و سُروری قَد ابی القَــــــلبُ أن یُحِبُّ سِواکا
یا عزیزی و هِمَّــــــتی و مرادی طالَ شوقی متی یکـــــــونُ لقاکا
لَیسَ سُؤلی متــــن الجنان نَعیم غَیــــــــرَ أنّی اُریدُ أن ألــــقاکا
«تو انیس و مقصود و مایۀ شادی منی، دلم جز تو را دوست نمی دارد. ای عزیز من! همت و مراد من! اشتیاقم به دیدار تو روز افزون است. پی موعد دیدار کی خواهد بود؟ نعیم بهشت را از تو طلب نمی کنم و تنها آرزوی دیدار تو را دارم.»
نیشابوری در کتاب خود، ذکر زنان عارفه و والهه را بیشتر از زبان ابراهیم ادهم بیان می کند. در باب ریحانه نیز چنین می گوید که: «ذکر ریحانه را شنیدم و برای دیدارش به سوی ابله رفتم. به کنیزی سیاه روی برخوردم که از شدت گریه، خطی بر عارضش پدید آمده بود. با او از امور آن جهان سخن گفتم.»
محتمل است زمان مرگ او در نیمۀ دوم قرن دوم بوده باشد. مکان زندگی او شهر «ابلّه» بود. جامی از جنون وی یادی نمی کند، تنها ابن جوزی و ابوالقاسم نیشابوری نام او را در ردیف مجانین العقلا ذکر کرده اند. ابیاتی نیز منسوب به او در کتاب نیشابوری ثبت است. ابن جوزی او را «مجنونه» و سلمی او را «والهه» نامیده اند.
6. آسیه
«ابراهیم می¬گوید: حدیث «آسیه» برای عبدالله بن طاهر گفته شد. او را خواست، وارد شد و سکوت کرد. پنج روز ساکت ماند. عبدالله گفت: آیا لالی؟ تو را چه شده که سخن نمی گویی؟ آسیه در پاسخ این بیت را گفت:
قالوا نراک طویل الصمت قلت لهم ما طول صمتی من عیٍ و من خرس
الصُمت احمد فی الحالین عاقبه عندی و احسن بی من منطق
گفتند تو را می بینیم که سکوتت طولانی است، به آنان گفتم که طولانی بودن سکوتم از خستگی و لال بودنم نیست. خاموشی در هر دو حال از سخن نادرست برتر است.بنابر این روایت کوتاه، او در مراتب روحی خود برای سکوت جایگاهی والا قائل بوده است. دلیل سکوت وی؛ پروا در بیان سخن بیهوده و نادرست بوده است. به تعبیری دیگر بیان سخن نیکو نیز در جایگاهی که قابلیت ادراک ندارد، از عقل به دور است. در این بانو، آثار دیوانگی و جنون و پریشانی ذکر نگردیده است. نام آسیه فقط در کتاب نیشابوری آمده است.
7. بجه
اسماعیل بن سمله بن کهل می گوید: «خواهری داشتم که از من بزرگتر بود. عقلش از کف رفته بود و در زیرزمین مسکن گزیده بود. حدود ده سال و چندی در همان حال بود، با این وجود اصرار بر پاکی و طهارت، و ادای نماز و حفظ اوقات داشت. گاهی هنگامی که عقلش باز می¬گشت، حال خود را حفظ می¬کرد و هشیار می¬شد. شبی در خانه بودم. نیمه شب کسی در زد. گفتم کیست؟ گفت: بجه. گفتم: خواهرم! گفت: خواهرت. گفتم: خوش آمدی. برخاستم و در را باز کردم. بیش از بیست سال بود که خانه را ندیده بود. گفتم خیر باشد خواهرم. گفت: شبی در خواب دیدم که مرا گفتند: سلام بر تو ای بجه! خداوند جد تو را مورد غفران الهی قرار دهد و تو را به پدرت اسماعیل ببخشد، حال اگر خواستی خدا را فرابخوانی هرآنچه داری بگو، و اگر خواستی صبر کن و بهشت ازان توست.»
نظیر حکایت فوق با مطابقت کامل در صفه الصفوه نیز آمده است. با این تفاوت که ابن جوزی نام «بجه» را «بُخّه» و نیز از اهالی کوفه ذکر می کند.
8. تحفه
جامی از زنی به نام «تحفه» نام می برد و او را در سلک عقلای مجانین می شمارد. نام تحفه در کتاب نیشابوری نیامده است. جامی احوال او را از قول سرّی سقطی نقل می کند و می گوید سرّی برای فرونشاندن اضطراب خود، به بیمارستان و عیادت بیماران رفت و در آنجا کنیزی جوان و زیبا را در غل و زنجیر دید. احوال او را جویا شد، گفتند: دیوانه شده است. در این احوال، سخنان و اشعاری سرشار از سُکر و فنای در حق از وی می شنود. نظیر اشعار ذیل:
مَعشَرَ الناسِ ما جُنِنــــتُ ولکن انا سکــــــــرانه و قلبی صاحی
أغلَلتُ یَدَیَّ و لَم آتِ ذَنبــــــا غیر جُهدی فی حُبِّـه و افتضاحی
«ای مردم! من دیوانه نیستم. ولی مست او هستم و دلم هشیار است. دستهایم را در غل و زنجیر کردید، در حالیکه گناهی ندارم جز دوستی و رسوایی محبوب»
تحفه اهل قرب و معرفت بوده و خدای تعالی با وی عنایتی نهانی داشته است. سری سقطی او را خریده و آزاد کرده است و طبق حکایات موجود در نفحات الانس، پس از مدت بسیار کوتاهی از آزادی اش، در مقابل کعبه جان می دهد و به وصال دوست می رسد. او مغنی و رامشگر بوده است.
9. مجنونه
ذوالنون می گوید: «هنگامی که در راه انطاکیه بودم کنیزکی دیوانه دیدم، جامه ای پشمین پوشیده بود. مرا گفت: تو ذوالنونی؟ گفتم: آری! چگونه مرا شناختی؟ محبت میان قلب من و تو راه یافت، پس تو را شناختم.»
مجنونه از ذوالنون دربارۀ سخا می پرسد و آن را به سخا در دین و سخا در دنیا و سخا در آخرت تقسیم می کند. در نفحات الانس دربارۀ نه تن ازین زنان مجنونه و گمنام که ذوالنون با آنان دیدار و گفتگو داشته، سخن رفته است. اما نیشابوری تنها یک تن را نام می برد. وجه اشتراک این بانوان، احوال خاص آنان بوده است.
10. ذکاره
سلمی از زنی مجنونه به نام «ذکاره» نام می برد. از سلسله ی راویان نقل شده که: «در میان ما مجنونه ای بود که ذکاره نامیده می شد. روز عیدی به من نگریست در حالی که قطعه ای فالوده در دست داشتم. گفت: چه در دست داری؟ گفتم: فالوده. گفت: شرم دارم که خدای تعالی مرا در جایی که کراهت دارد ببیند. آیا می خواهی تا برای تو فالودۀ حقیقی را وصف کنم تا اگر توانستی آنرا به کار بری؟ گفتم : آری. گفت: شکرِ عطا و نشاستۀ صفا و آبِ حیا و روغنِ مراقبه و زعفرانّ جزا را آماده کن. سپس آن را با الکِ خوف و رجا صاف کن و آن را در دیگدانّ حُزن قرار بده . قابلمۀ اندوه را آویزان کن و در آن را با قفلِ اعتبار ببند و زیر آن را با آتشِ زفیر و ناله روشن کن، آن گاه آن را با هوشیاری بگستران تا هوایِ تهجد آن را خشک کند. پس آن گاه که ازین فالوده اندکی بخوری از هوشیاران خواهی بود و از وسواس دوری خواهی کرد و در قلب های مردم جای خواهی گرفت و از حیلۀ زیرکان دور خواهی شد.»
11. زهراء والهه
حکایت این زن مجنون در دیداری که ذوالنون مصری در اطراف کوههای بیت المقدس با وی داشته، نقل گردیده است. محمد سلمه از این دیدار خبر می دهد و می گوید: «ذوالنون مصری حکایت کرد که روزی در حوالی کوه بیت المقدس او را دیدم هنگامی که صدایش را شنیدم که می گفت: ای صاحب قدر بی شمار! و ای صاحب بخشش و جاودانگی! نور قلبم را از گردش در بوستان الوهیت خود بهره مند ساز و همت مرا به بخشش و لطف خود وصل کن ای لطیف! و مرا در همۀ احوال خدمتگزار و خواهان خود قرار بده. ای روشنایی دلم! با من باش.» ذوالنون به دنبال صدا می گردد و سپس آن زن خود را بر وی آشکار می کند. بنابر توصیفات ذوالنون، او زنی لاغر نظیر چوب سوخته و بسیار باریک اندام بود.جامه ای پشمی به تن و روسری سیاه بر سر داشت. محبت الهی او را در خود ذوب کرده بود و وجد و شور او را کشته بود. ذوالنون می گوید: «به او سلام کردم. او گفت: سلام بر تو ای ذوالنون. گفتم: لا اله الا الله! چگونه نام مرا میدانی در حالیکه مرا ندیده ای؟ گفت: دوست از درونم پرده بر افکنده و از قلبم حجاب نابینایی را کنار زده، از این رو نام تو را دانستم. گفتم : به مناجاتت بازگرد.»(همان)
نام این زن تنها در صفه الصفوه ذکر شده است. ابن جوزی او را کشتۀ شوق الهی می داند در حالیکه همه او را مجنون و سودازده می دانستند. یکی از صفاتی که تقریبا بسیار از آن یاد شده است، مشخصات ظاهری و جسم نحیف و بی جان این زنان سودایی است. علت این ویژگی، ریاضت های بسیار و عبادات چله های طولانی و کم خوراک بودن آنهاست.
جامی از معدود زنانی دیگر نیز که دچار جنون الهی گردیده بودند، نام می برد. یکی از این زنان «أمرأه المصریه» است که به قول امام یافعی به مدت سی سال بر دو پای ایستاده و در تمام ساعات شبانه روز و بهار و زمستان، واله و حیران، از جای نجنبیده است. دیگری «أمرأه الحبشیه» است که صاحب کراماتی بسیار است و از تجلی خدا بر دل خود خبر می دهد.کسانی هم که با وی دیداری داشته اند، از این مشاهدات و تجلی¬ها بهره های وافر برده اند. بانوی بزرگی نیز با لقب «أمرأه الفارسیه» در روزگار شیخ بُزغُش شیرازی می زیسته که جامی از قول شیخ بُزغُش، کرامات او را نقل می کند.نیز از زنی دیگر که هم نام و هم اهلیت او مجهول است، با عنوان «جاریه المجهوله» سخن رفته است.
ویژگی های مجانین العقلای زن
زنانی که در نفحات الانس جامی، صفه الصفوه ابن جوزی، نسوه المتعبدات الصوفیات سُلَّمی و مجانین العقلای نیشابوری از آنها نام برده شده است، برخلاف سایر زنان آن روزگار که در حصار خانه دربند بودند، روزگار و احوال عجیبی داشتند. برخی از آنان به شغل شبانی سرگرم بوده و زمان بسیاری را در صحرا و کوه و بیابان می گذراندند. دسته ای دیگر؛ غرق در شوق و محبت الهی سر به کوه و بیابان گذاشته بودند. «میمونه» در صحرا چوپانی می کرد و آنچنان که از کلامش پیداست، «توکل» رکن برجستۀ عرفان وی است. برگزیدن شامگاهان برای عبادت و شب زنده داری نیز در میان آنان مرسوم بوده است.«حیونه» شب را به دعا و مناجات با خداوند می گذراند. «ریحانه» بهشت را نمی خواهد و طلب وصال الهی است؛ این طلب آمیخته به محبت، از نخستین رگه های عرفان شهودی است که از مکتب زهد فاصله گرفته است. از این میان؛ «تحفه» آنطور که سخن رفت، جنونی بیشتر از «سرّی سقطی» دارد. نیز؛ نوعی دیوانگی آمیخته به مستی در شعر او دیده می شود که یادآور مقام قرب و معرفت وی است. همانطور که «ذکّاره» صاحب مقامات بسیار بوده است؛ نظیر: خوف و رجا، قرب و حزن.«زهراء والهه» که صفت والهه و شوریده، وابستۀ نامش گردیده نیز از آوارگان کوه و بیابان بوده و محبت الهی بر وی مستولی شده است. این زنان نام آور تاریخ تصوف؛ از روزگار و زندگانی خود، عزلت، عبادت، محبت الهی و ننگ دیوانگی را برگزیدند و بر دنیا پشت پا زدند.
زنانی که از قرن اول هجری در طریقت تصوف گام برداشته بودند، هرچند دارای مکتب مشخصی نبودند و همانند مردان سرشناس و قدرتمند نبودند، اما با این وجود کرامات و صفات برجسته ای از خود به جای گذاشته اند. گروهی در زمره شوریدگان و دیوانگان عشق الهی بودند و گروهی دیگر با گریۀ بسیار، زهد را در خود بیدار می کردند. برترین ایشان «رابعۀ عدویه» بود که در تذکره الاولیاء عطار کرامات بسیاری به وی منسوب است. بسیاری از آنان پیوسته به ذکر مشغول بودند و به مقام قرب و فنا نیز رسیده بودند. ابن جوزی از نمازهای بسیار طولانی ایشان یاد می کند. سلمی از زنان شطاح نیز نام می برد که مسکور و سودازده بودند. عامل اصلی این جنون، شیدایی و حب الهی بوده است.
اگرچه تعداد زنان مجنونه معدود است، اما از پاکی باطن و رقت روح آنان بسیار سخن رفته است. ویژگی مشترک همۀ آنان فراست و بصیرت درونی است. آوارگی، ضعف جسمی، جامۀ چرکین و پشمین و شوریدگی و شهرت آنان به جنون بارزترین ویژگی های این نادره زنان به شمار می رود. زنانی که نامشان در خیل شیفتگان ذکر شده عبارتند از: «سلمونه»، «میمونه»، «حیونه»، «ذکاره»، «زهراء والهه»، «آسیه»، «ریحانه»، «بجه» ، «تحفه» و «عوسجه». مناظرۀ مردان بزرگی نظیر ذوالنون و بایزید و سریّ سقطی با آنان حاکی از والایی جایگاه بانوان عابده در آن روزگار است. آنان در مناطقی نظیر کوفه، بیت المقدس، ابلّه و شام زندگی می کردند و بیشتر در صحرا و بیابان های خالی از سکنه به مناجات و عبادت می پرداختند.