شماره 29

نیما یوشیج؛ پدر شعر نو

نیما یوشیج؛ پدر شعر نو
(شنبه ۱۵ تیر ۱۳۹۸) ۱۰:۰۴

علی اسفندیاری، مردی که بعدها به "نیما یوشیج" معروف شد، در بیست‌ ویکم آبان‌ماه سال 1276 مصادف با 11 نوامبر 1897 در یکی از مناطق کوه البرز در منطقه‌ای به‌نام یوش، از توابع نور مازندران، دیده به جهان گشود.

وی62 سال زندگی کرد و اگرچه سراسر عمرش در سایه‌ی مرگ مدام و سختی سپری شد، اما توانست معیارهای هزارساله‌ی شعر فارسی را که تغییرناپذیر و مقدس و ابدی بود، با شعرها و رای‌های محکم و مستدلش، تحول بخشد. در همان دهکده که متولد شد، خواندن و نوشتن را یاد گرفت.
نیما، تحصیلات ابتدایی را در یوش و تهران گذراند و با تشویق‌های یکی از مهربان‌ترین معلمان خود، به شعرسرایی تشویق و نخستین اشعار او در حدود سال ۱۳۰۰ و با عنوان "قصه رنگ پریده" منتشر شد. او همچنان شعر می‌سرود و در عین حال در برخی مدارس شهرهای مختلف شمال کشور و البته برخی مدارس تهران، تدریس می‌کرد.
در آغاز به شیوه کهن و به سبک خراسانی شعر می سرود، ولی آشنایی او با زبان و ادبیات فرانسه، راه تازه ای را در پیش روی وی گذاشت. او آگاهی داشت که ساختن اشعاری به شیوه استادان گرانمایه کهن، رسالت او نیست و کار او کار دیگری است؛ کاری بس دشوار و دیریاب که دیگران از پس آن برنیامدند. پس راهی دیگر در پیش گرفت. شب و روز سرگرم ساختن، برداشتن، ویران کردن و دور انداختن بود سرانجام با سرودن قطعه های شب و افسانه نخستین اشعار دوران جوانی خود پدید آورد.
انقلابات اجتماعی سال های ۱۳۰۰ و ۱۳۳۰۱ شاعر را به دوری از مردم و هنر خویش کشاند، ولی دیرزمانی نگذشت که او دوباره به هنر خود بازگشت و منظومه افسانه را سرود؛ که حد فاصلی است بین دنیای قدیم و دنیایی که نیما آن را به وجود آورد و میتوان آن را نقطه عطف و سراغاز شعر فارسی معاصر دانست.
نوشته‌های نیما یوشیج را می‌توان در چند بخش مورد بررسی قرار داد: ابتدا شعرهای نیما؛ بخش دیگر، مقاله‌های متعددی است که او در زمان همکاری با نشریه‌های آن دوران می‌نوشته و در آنها به چاپ می‌رسانده است؛ بخش دیگر، نامه‌هایی است که از نیما باقی مانده است. این نامه‌ها اغلب برای دوستان و همفکران نوشته می‌شده است و در برخی از آنها به نقد وضع اجتماعی و تحلیل شعر زمان خود می‌پرداخته است؛ ازجمله در نامه‌هایی که به استادش "نظام وفا" می‌نوشته است.
آثار
آثار خود نیما عبارتنداز: «تعریف و تبصره و یادداشت‌های دیگر» ، «حرف‌های همسایه»‌ ، «حکایات و خانواده‌ی سرباز» ، «شعر من» ، «مانلی و خانه‌ی سریویلی» ،‌«فریادهای دیگر و عنکبوت رنگ» ، «قلم‌انداز» ، «کندوهای شکسته» (شامل پنج قصه‌ی کوتاه)، ‌«نامه‌های عاشقانه»‌ و غیره.
نیما علاوه بر شکستن برخی قوالب و قواعد، در زبان قالب‌های شعری تاثیر فراوانی داشت؛ او در قالب غزل ـ به‌عنوان یکی از قالب‌های سنتی ـ نیز تاثیر گذار بوده؛ به طوری که عده‌ای معتقدند غزل، بعد از نیما، شکل دیگری گرفت و به گونه‌ای کامل‌تر راه خویش را پیمود.
نیما عاقبت در اواخر عمر، درحالی‌که به علت سرمای شدید یوش، به ذات‌الریه مبتلا شده بود، برای معالجه به تهران آمد؛ معالجات تاثیری نداد و در تاریخ 13 دی‌ماه 1338، نیما یوشیج، آغازکننده‌ی راهی نو در شعر فارسی، برای همیشه خاموش شد. او را در تهران دفن ‌کردند؛ تا اینکه در سال 1372 طبق وصیتش، پیکرش را به یوش برده و در حیاط خانه محل تولدش به خاک ‌سپردند.
منظومه افسانه؛ نقطه عطف و سرآغاز شعر فارسی معاصر
افسانه، شعری است غنایی و عاشقانه که تا حدی از مایه های کلاسیک برخوردار است، اما تازگی ویژه ای دارد و در آن نوعی تحرک و هیجان دیده می شود که با محتوای عاشقانه و یا به گفته خود نیما با محتوای نمایشی آن جور در می آید.
زبانی که نیما برای این منظومه به کار می برد مانند قالب و وزن و محتوا تا حد زیادی تازگی دارد در سراسر آن از تعبیرها و اصطلاحات و کلماتی که شاعران این عصر در بافت کلام خود می آورند خبری نیست. بافت کلام نیما در این منظومه، حتی از منظوه دیگر خود به نام قصه رنگ پریده تازه تر و کاملتر است. افسانه قصه دردهای شاعر است با زبان و بیانی تازه سرشار از تخیل و تمثیل و آشفته ساریی نیست، بلکه سرگذشت واقعی شاعری است پراحساس که درگیر و دار ناملایمات حیات، خسته و دل تنگ شده، از زندگی شهری که سرشار از نیرنگ و فریب است، می گریزد و خویشتن را در پناه تفکرات و تخیلات شاعرانه خویش پنهان می سازد.
افسانه نیما گرچه در اغاز مورد تاخت و تاز شاعران قرار گرفت، اما بعدازآن چند تن از شاعران پرآوازه آن عصر به تدریج به پیروی از آن پرداختند. عشقی، بهار و شهریار هریک با سبک خود وبا زبان وبیان ویژه خود، شکل و وزن افسانه را تقلید کردند و این خود برای افسانه مایه اعتباری شد و بدین سان، جای شایسته خود را در میان شعر معاصر فارسی باز کرد و با وجود مخالفت ها و بی اعتنایی های فراوان، نام افسانه و نیما بر سر زبان ها افتاد.
قطعه ای از منظومه افسانه
در شب تیره ، دیوانه وارکاو دل به رنگی گریزان سپرد
در دره ی سرد و خلوت نشسته همچون ساقه ی گیاهی فسرده
می کند داستانی غم آور
در میان بس آشفته ماند قصه ی دانه اش هست و دامی
وز همه گفته نا گفته مانده از دلی رفته دارد پیامی
داستان از خیالی پریشان
ای دل من ، ای دل من ، ای دل من بینوا ، مضطرا ، قابل من
با همه خوبی و قدر و دعوی از آخر چه شد حاصل من
جز سر شکی به رخساره ی غم
آخر ای بینوا دل چه دیدی که ره رستگاری پریدی
مرغ هرزه درایی که بر هر شاخی و شاخساری پریدی
رباعیات نیما یوشیج
گفتم رخ تو، گفت به گل می‌ماند
گفتم لب تو گفت به مل می‌ماند
گفتم قد من گفت به پیش گل و مل
ز اینسان که خم آورده به پل می‌ماند

**************
یک چند به گیر و دار بگذشت مرا
یک چند در انتظار بگذشت مرا
باقی همه صرف حسرت روی تو شد
بنگر که چه روزگار بگذشت مرا
**************
از شعرم خلقی بهم انگیخته‌ام
خوب و بدشان بهم درآمیخته‌ام
خود گوشه گرفته‌ام تماشا را
کآب در خوابگه مورچگان ریخته‌ام


تعداد بازدید : ۸,۲۵۰
ایمیل را وارد کنید
تعداد کاراکتر باقیمانده: 500
نظر خود را وارد کنید