روح سهراب، اصولا با هنر عجین بود. وی علاوه بر سرودن شعر در نقاشی و نویسندگی نیز فعالیت داشت. او ابتدا اشعار خود را به سبک نیما یوشیج ( شعر نیمایی) می ، اما بعد از گذشت اندک زمانی مسیر خود را تغییر داده، رویه ای خاص برای خود برگزید. اغلب اشعارش نیز بر این اساس سروده شده است.
سهراب در یک خانواده ی هنرمند و هنر دوست پرورش یافت. پدر سهراب، اسدالله سپهری، کارمند اداره پست و تلگراف کاشان، اهل ذوق و هنربود. همچنین مادر سهراب، ماه جبین، نیز اهل شعر و ادب بود.
نخستین مجموعه ی شعر نیمایی سهراب سپهری به نام "مرگ رنگ" در سال ۱۳۳۰ منتشر شد. وی در سال ۱۳۳۲ از دانشکده هنرهای زیبا فارغ التحصیل شد و نشان درجه اول علمی را دریافت کرد. در همین سال در چند نمایشگاه نقاشی در تهران شرکت کرد و همچنین دومین مجموعه ی شعر خود را با عنوان زندگی خواب ها منتشر کرد. در آذر ۱۳۳۳ در اداره ی کل هنرهای زیبا (فرهنگ و هنر) در قسمت موزه ها شروع به کار کرد و همزمان در هنرستان های هنرهای زیبا نیز به تدریس می پرداخت.
نخستین شعر سپهری
سپهری از همان کودکی شعر می گفت. یک روز که به علت بیماری در خانه مانده و به مدرسه نرفته بود با ذهن کودکانه اش نوشت:
ز جمعه تا سه شنبه خفته نالان
نکردم هیچ یادی از دبستان
ز درد دل شب و روزم گرفتار
مجموعه آثار
آثار منظوم سهراب: هشت کتاب، مرگ رنگ، زندگی خواب ها، آوار آفتاب، شرق اندوه، صدای پای آب، مسافر، حجم سبز، ما هیچ ما نگاه، آوارکتاب، زندگی خواب ها
هنر نقاشی
سهراب در هنر نقاشی نیز دستی داشته است. سپهری در طول عمر خود بیش از 30 نمایشگاه نقاشی برگزار کرد. موضوع و تم نقاشی های او متمرکز بر طبیعت است. در حال حاضر تعدادی از نقاشی های او در برخی موزهای مشهور جهان نگهداری می شود. در سال 1397 یک حراجی در تهران برگزار شد و یکی از نقاشی های سهراب توسط یک فرد ناشناس به مبلغ پنج میلیارد و یکصد میلیون تومان خریداری شد.
مرگ سهراب
در سال 1358 سهراب به بیماری سرطان خون مبتلا شد و برای درمان به انگلستان رفت، اما بیماری بسیار پیشرفت کرده بود و مداوا نتیجه نداد. او سرانجام در غروب یکم اردیبهشت سال ۱۳۵۹درگذشت. وی درصحن امامزاده سلطان علی بن محمد باقر روستای مشهد اردهال، واقع در اطراف کاشان، به خاک سپرده شد.
گزیده ای از اشعار سهراب
ابری نیست
بادی نیست
می نشینم لب حوض
گردش ماهی، روشنی من گل آب
پاکی خوشه زیست
مادرم، ریحان می چیند
نان و ریحان و پنیر آسمانی بی ابر اطلسی هایی تر
رستگاری نزدیک لای گل های حیاط
نور در کاسه مس چه نوازش ها می ریزد
نردبان از سر دیوار بلند صبح را روی زمین می آرد
پشت لبخندی پنهان هر چیز
روزنی دارد دیوار زمان که از آن چهره من پیداست
چیزهایی هست که نمی دانم
می دانم سبزه ای را ، خواهم مرد
می روم بالا تا اوج، من پر از بال و پرم
راه می بینم در ظلمت من پر از فانوسم
من پر از نورم و شن
و پر از دار و درخت
پرم از راه از پل از رود از موج
پرم از سایه برگی در آب
چه درونم تنهاست