وی در ۱۴ شهریور ۱۲۷۶ ه.خ در بشرویه از توابع فردوس دیده به جهان گشود و ۱۶ اردیبهشت ۱۳۴۹ در سن 73 سالگی در تهران درگذشت و در باغ طوطی (صحن شاهعبدالعظیم) به خاک سپرده شد.
فروزانفر در دوران جوانی اش محمد حسین بشرویه نام داشت او کمی بعد خود را جلیل ضیا بشرویه ای و بعدتر جلیل فروزانفر خواند، و در نهایت بدیع الزمان فروزانفر را برای خود انتخاب کرد او در اشعار خود ابتدا تخلص خود را ضیا و بعدها ترجمه آن که فروزانفر است را برگزید.در سال 1298 خورشیدی احمد قوام (قوام السلطنه)والی خراسان به دلیل سرودن قصیده ای در وصف بهار توسط فروزانفر لقب بدیع الزمان را به او داد.
بدیع الزمان مقدمات علوم را در زادگاه خود آموخت و آنگاه راهی مشهد شد و از محضر استادان ادبِ حوزه خراسان، همچون ادیب نیشابوری و ادیب پیشاوری، بهره برد. حدود سال ۱۳۰۰ خورشیدی به تهران رفت و تحصیلات خود را در مدرسه سپهسالار ادامه داد و چندی حجرهای در مسجد سپهسالار داشت. در جوانی در همان مدرسه به تدریس پرداخت و چندی بعد در سال ۱۳۰۵ به سِمَت معلمیِ دارالفنون و دارالمعلمین عالی منصوب شد. در سال ۱۳۱۳ به معاونت دانشکده معقول و منقول (الهیاتِ) دانشگاه تهران منصوب شد.
در سال ۱۳۱۴ هیئت ممیزه دانشگاه تهران، مرکب از نصرالله تقوی، علیاکبر دهخدا و ولیالله نصر، تألیف ارزنده او به نام تحقیق در زندگانی مولانا جلالالدین بلخی را ارزیابی و به او گواهینامه دکتری اعطا کرد. به استناد این گواهینامه، در همان سال، به سِمَت استادیِ دانشسرای عالی و دانشکدههای ادبیات و معقول و منقولِ دانشگاه تهران منصوب شد. در سال ۱۳۲۳، بر اساس رأی شورای استادان، به ریاست دانشکده معقول و منقول برگزیده شد و تا سال ۱۳۴۶ در این سِمَت باقی بود. از ابتدای تأسیس دوره دکتریِ ادبیات فارسی در دانشگاه تهران، تدریس در دوره دکتری را به عهده گرفت و برنامه این دوره را پایهگذاری کرد. فروزانفر در سال ۱۳۴۶ از استادی دانشگاه بازنشسته شد، اما همکاری خود را در تدریس در دوره دکتری ادبیات فارسی تا روزهای پایانیِ عمر ادامه داد.
از جمله آثار برجسته ی فروزانفر میتوان به سخن و سخنوران در دو جلد،منتخبات ادبیات فارسی، تاریخ ادبیات ایران (بعد از اسلام تا پایان تیموریان) ،فیه مافیه از گفتار مولانا جلالالدین محمد مشهور به مولوی(تصحیح)، شرح مثنوی شریف در سه جلد، مجموعه اشعار فروزانفر اشاره کرد.
گزیده ای از نثر استاد فروزانفر
«سبب اصلی عدم پیشرفت فرودسی در دربار غزنه»
پس از هجوم تازیان به کشور آباد و پهناور ایران و بر باد رفتن پادشاهی سلسله ساسانی ملت ایران قریب صد سال به مقاومت جدی و جنگ و آشوب و سرپیچی از حکومت تازی گذرانید و پس از آزمایش صدساله دانست که حکومت مذهبی عربی را که بر اعتقاد و ایمان قلبی مبتنی است بهوسیله شمشیر و زور سست و ضعیف نتوان ساخت. بدینجهت از آغاز قرن دوم هجری کارآزمودگان ایران به وسایل تبلیغی بیشتر متشبث شدند. هرچند در گوشه و کنار دلیرانی بودند که با کمال رشادت و شهامت از آئین و فرمانروایی تازی سرپیچی داشتند و جان و مال و خاندان خود را برای نگهداشت ایران از تعرض بیگانه فدا میکردند ولی نقشه سیاسی به دست آن عاقبتسنجان اجرا میشد که از روی بینش و مدارا و حوصله با دلی از مهر ایران پرشور و سری از کینه عرب آشفته، رشته عقل و تدبیر را از دست نداده با کمال نرمی و ملایمت رشتههای نفوذ حکومت وقت را قطع میکردند. «سخنگوی رازدان و بلندفکر طوس در ضمن شاهنامه با بیان فصیح و شورانگیز خود غیرت و جوانمردی پدران ما را در حفظ تاج و تخت و استقلال ایران مجسم نموده و اوصاف وطنخواهی و ازخودگذشتگی و اخلاق پاک اسلاف ما را در پیشانی پهلوانانی مانند رستم و اسفندیار رسم نموده و بهخوبی نشان داده است که ایرانیان پیشین در حفظ نژاد و سرزمین نیاکان خویش جانباز و فداکار بوده و در دفاع از گاه و دیهیم ایران و حقوق خود بیش از حد اندیشه جهد نموده و برای خونخواهی یک شاهزاده ایرانی قرنها دست از رزم و آشوب نکشیده تا کشندگان او را بهچنگ نیاوردهاند از پای ننشستهاند.
نمونه ای از اشعار استاد
نمونه ای از شعر دکتر فروزانفر با نام (کتاب)
اگر باز جویی خطا از صواب
نیابی یکی همنشین چون کتاب
یکی همنشین است پاکیزهدل
نه بدخواه مردم نه پیمانگسل
نخواهد ماند مردم نه پیمانگسل
نخواهد ز گیتی مگر کام تو
نه هرگز به زشتی برد نام تو
ز کار جهانت دهد آگهی
بیاموزدت راه و رسم مهی
بود سوی آزادگی رهنمون
کند مَرد را دید و دانش فزون
درون پر ز معنی زبان پر ز پند
نیارد زیان و نخواهد گزند
خردمند گوید که در دفتر است
ز هر کس هر آن چیز کو بهتر است
که تا باز ماند یکی یادگار
گزینان گیتی به هر روزگار
سخنهای نیکو گزین کردهاند
به دفتر درون پا گستردهاند
همی برخورد مردم از خوب و زشت
ز تخمی که دانای پیشین بکشت
به دانش گشاید زبان تو را
برافروزد این پاک، جان تو را
روان دارد از تیرگیها به دور
کشاند ورا تا به اقلیم نور
که آلودگی را بدان راه نیست
در آن پرده جز جانِ آگاه نیست
بدو کشت دانش برآورده بر
وز او جان گویا بود مایه ور
سخن گر چو جان است، او چون تن است
و گر جان چراغ است او روغن است
کتاب است آئینه ی روزگار
که بینی در او رازها بیشمار
کند آشکار آنچه باشد نهان
سخن گوید و بسته دارد زبان
گشاید به دانا همه راز خویش
ز نادان نهان دارد آواز خویش
دهد از سخن جان و دل را فروغ
همه راست گوید، نگوید دروغ
چنین همنشین گر به دست آوری
نشاید که بگذاری و بگذری